اهل بیت پیامبر(ادامه)
مّا «بَيْتُ النُّبُوَّة»و خانهي پيامبري از سنگ و چوب و آب و گل نيست ، بلكه آن، حقيقت عُلياي نبوّت ختميّه است، تجلّي گاه اسماء و صفات الهيه و محل نزول و صعود حضرت روح الامين و فرشتگان مقرّب است. نبوّت ساير انبيا از شئون و مراتب آن حقيقت عاليه و امّ الحقايق است و تمام كائنات، ريزه خوار خوانِِ نعمت آن خورشيد عالمِ امكاناند كه از يك سو، دستي گيرنده از عالم ربوبيّت دارد و از ديگر سو دستي بخشنده به عالم ماسِوا و عالم امكان دارد.
و اهل آن بيت نيز انواري جز اميرالمؤمنين علي (ع)و صدّيقهي كبريََ(س)و سيدي شباب اهل الجنة و ديگر ائمه معصومين{ علیهم السلام }نخواهند بود.
تأكيد بر قرائت زيارت جامعهي كبيره
علاّمه محمد باقر مجلسي (ره) فرموده است : بهترين زيارات از جهت متن و سند و فصاحت و بلاغت، زيارت جامعه كبيره است. پدر بزرگوارش مرحوم ملا محمد تقی مجلسی (ره) در “شرح فقيه” فرموده كه اين زيارت، احسن و اكمل زيارات است و من تا در عتبات عاليات بودم، ائمه{ علیهم السلام } را با خواندن این دعا زيارت می کردم، شيخ ما در “نجم ثاقب” حكايتي نقل كرده است كه با توجه به مضمون آن چنین استنباط ميشود كه بايد بر اين زيارت مواظبت كرد و از آن غفلت نکرد و آن حكايت چنين است:
جناب مستطاب تقيّ صالح سيّداحمدبن سيّدهاشم بن سيّدحسن موسوي رشتي تاجر ساكن رشت -ايّدهالله- حدود هفده سال قبل (از تاريخ نگارش اين متن) به نجف اشرف مشّرف شد و با عالم و فاضل صمداني شيخ علي رشتي طاب ثراه به منزل حقير آمدند و همین که رفتند، شيخ از صلاح و سداد سيّدحسن موسوي رشتي ياد كرد و فرمود: او قضيّه ي عجيبي دارد كه در آن وقت مجال بيان آن نبود. پس از چند روزي با شيخ ملاقات كردم و او آنچه را كه از سيّد شنيده بود براي من به طور كامل نقل كرد. امّا من بسيار تأسّف خوردم كه چرا اين مطالب را از خود او نشنيدم، اگر چه مقام شيخ رحمةالله، اجلّ از آن بود كه در نقل ايشان اندكي خلاف باشد. از اين موضوع گذشت تا اينكه در ماه جمادي الاخر همان سال پس از مراجعت از نجف اشرف ، سیّد مذکور را در كاظمين ملاقات كردم كه از سامرا مراجعت كرده، عازم عجم بود. پس شرح حال او را چنان كه شنيده بودم، پرسيدم؛ از آن جمله قضيّهي مورد نظر را به طور كامل براي من نقل كرد. و آن داستان چنين است كه گفت:
در سال هزار و دويست و هشتاد هجری قمری ، به قصد حجّ بيت الله الحرام از دارالمرز رشت به تبريز آمدم و در خانه حاج صفرعلي تاجرتبريزي معروف، منزل كردم. چون قافله نبود، متحيّر ماندم تا آنكه حاجي جبار جلودار سدهي اصفهانی براي حمل کالا عازم سفر به طرابوزن شد. من از او مالي { مال : مرکب ، اسب } كرايه كردم به اتفاق حرکت کردیم. چون به منزل اوّل رسيديم سه نفر ديگر به تشويق حاج صفر علي به من ملحق شدند ( حاجي ملاّ باقر تبريزي حجّه فروش معروف علماء و حاجي سيّدحسين تاجر تبريزي و حاج علي نامي ) پس به اتّفاق روانه شديم تا به اَرزِنَهْْ الرّوم رسيديم و از آنجا عازم طرابوزن و در يكي از منازل بين اين دو شهر حاجي جبار جلودار نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم بسیار خطرناك است، قدري زود بار كنيد كه به همراه قافله باشيد چون در ساير منازل غالباً از عقب قافله با فاصله حرکت می کردیم.
پس ما تخميناً دو ساعت و نيم يا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق به راه افتادیم. به قدر نيم يا سه ربع فرسخ از منزل خود دور شده بوديم كه هوا تاريك شد و برف شروع به باريدن كرد ، به طوري كه رفقا هر كدام سر خود را پوشانيده به سرعت می راندند. من نيز هر چه تلاش كردم تا به آن ها برسم ممكن نشد، تا آن كه آن ها رفتند و من تنها ماندم پس، از اسب پياده شدم و در كنار راه نشستم ، در حالی که بسيار نگران و مضطرب بودم ؛ چون نزديك به ششصد تومان پول براي مخارج راه همراه داشتم، بعد از تأمّل بسیار، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين محل بمانم تا فجر طلوع کند و به همان منزلی كه از آنجا بيرون آمده بودیم برگردم و از آنجا چند نفر نگهبان به همراه برداشته به قافله ملحق شوم. در آن حال ، در مقابل خود باغي ديدم و در آن باغ، باغباني كه در دست بيلي داشت كه بر درختان می زد تا برف از آن ها بريزد، پس او نزد من آمد و فرمود : تو كيستي؟ عرض كردم : رفقای من رفته اند و من تنها مانده ام ، راه را نميدانم ، مسیر را گم كردهام؛
فرمود: (به زبان فارسي) : نافله بخوان تا راه را پيدا كني، من مشغول خواندن نافله شدم.
بعد از فراغ از تهجّد ( نافله ی شب ) باز آمد و فرمود: چرا نرفتي؟ گفتم: والله راه را نمي دانم.
فرمود: زیارت جامعه بخوان، من زیارت جامعه را ازحفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم ، با آن كه مكرّر به زيارت عتبات مشرّف شده ام. پس از جاي خود برخاستم و زیارت جامعه را به طور كامل از حفظ خواندم.
باز نمايان شد و فرمود: نرفتي؟ هستي؟ بي اختيار به گريه افتادم. گفتم : بله هستم ؛ راه را نمي دانم، فرمود: زیارت عاشورا بخوان.من زیارت عاشورا را از حفظ نبودم و هنوز هم حفظ نیستم ؛ پس برخاستم و از حفظ مشغول خواندن زيارت عاشورا شدم تا آن كه تمام صد لعن و صد سلام و دعاي علقمه را خواندم.
ديدم باز آمد و فرمود : چرا نرفتي؟ هنوز هستي؟ گفتم: بله هستم تا صبح.
فرمود: من اكنون تو را به قافله مي رسانم. پس رفت و بر مرکبی سوار شد و بيل خود را به دوش گرفت و فرمود: به رديف من بر مرکب سوار شو، سوار شدم. پس عنان اسب خود را كشيدم، تمكين نكرد و حركت نکرد. فرمود: جلو اسب را به من بده. دادم، پس بيل را به دوش چپ گذاشت و عنان اسب را به دست راست گرفت و به راه افتاد. اسب در نهايت تمكين پيروي كرد، پس دست خود را بر زانوي من گذاشت و فرمود: شما چرا نافله نميخوانيد؟ و سه بار فرمود : نافله، نافله، نافله .
باز فرمود: شما چرا عاشورا نميخوانيد؟ و سه بار فرمود :عاشورا، عاشورا، عاشورا.
و بعد فرمود: شما چرا جامعه نميخوانيد؟ و سه بار فرمود :جامعه، جامعه، جامعه.
و به هنگام حركت به صورت دايره وار سير مي کرد ، يك دفعه برگشت و فرمود : آن ها رفقاي شمايند كه در لب نهر آبي فرود آمده اند و مشغول وضو گرفتن براي نماز صبح هستند. پس من همین که خواسم از مرکب پايين بیایم تا سوار اسب خود بشوم نتوانستم. پس آن جناب پياده شد و بيل را در برف فرو برد و مرا سوار كرد و سر اسب را به سمت رفقا برگردانيد. من در آن حال به فکر افتادم كه اين شخص چه كسي بود كه به زبان فارسي حرف می زد - و حال آن كه ، در آن حدود زباني جز زبان تركي و مذهبي جز مذهب عيسوي نبود - و چگونه با اين سرعت مرا به رفقاي خود رساند ؟ پس ، پشت سر خود نظر كردم، كسي را نديدم و از او آثاري پيدا نكردم، پس به رفقاي خود ملحق شدم. { نقل از مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی }
(وَ مَوْضِعَ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْيِ)؛
در شب ولادت حضرت رحمهٌْْ للعالمين ، رسول اكرم (ص)و ولادت حضرت امام صادق(ع) ، بي تناسب نيست كه ذيل همين سه جمله توضيحاتي عرض كنم.
معناي كلمهي اختلاف
كلمهي مُخْتَلَفْ مشتقّ از كلمهي اختلاف است. اختلاف در اينجا به معناي «آمد و رفت» است ، نه به معناي «مخالفتِ دو نفر يا دو گروه با يكديگر». در قرآن مي خوانيم:
{ إنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلاَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِاُولِي اْلاَلْبابِ} ( سوره آل عمران ، آیه ی 190 )
«در خلقت آسمان ها و زمين و رفت و آمد شب و روز، نشانه هايي هست از براي انديشمندان؛ تا از روي نظم و حساب دقيقي كه در آفرينش و تدبير آن ها به كار رفته است، پي به علم و قدرت و حكمت آفرينندهي آنها ببرند».
شاعر هم مي گويد:
پيريّ و جواني چو شب و روز بـرآمد
ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم
شب شد؛ يعني، شب رفت و روز آمدو ما در اين جملهي از زيارت [جامعه] عرض ميكنيم: سلام بر شما كه مختلف ملائكه؛ يعني، محلّ رفت و آمد فرشتگان هستید؛ ملائكه با شما رفت و آمد دارند. اگر انسان يك بار به جايي برود، نمي گويند: آنجا رفت و آمد دارد. بلكه وقتي اين گفتار صحيح است كه مكرّر باشد. به ارتباط مداوم و مكرّر، اختلاف و رفت و آمد گفته ميشود و لذا مي گوييم: شما اهل بيت عصمت، مختلف ملائكه هستيد؛ يعني، بيت و خانهي شما محلّ رفت و آمد فرشتگان است و فرشتگان عليالدّوام با شما در ارتباط هستند.